فیض کاشانی:من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
❈۱❈
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
کاش راهی به سر کوی تو میداشتمی
تا به سر سوی تو میآمدم از هر گذرم
❈۲❈
نتوان قطع بیابان فراق تو نمود
مگر آگه کنی از رسم و ره این سفرم
راه منزلگه خویشم بنما تا پس از این
پیش گیرم ره آن کوی و به سر میسپرم
❈۳❈
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
❈۴❈
ای نسیم سحری بندگی ما برسان
گو فراموش مکن وقت دعای سحرم
شاید ای فیض اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
کامنت ها