فیض کاشانی:به خاک پای امام و به حق نعمت او که نیست در سر من جز هوای خدمت او
❈۱❈
به خاک پای امام و به حق نعمت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است
گناه سوز بود آتش محبت او
❈۲❈
اگر به معصیت آلوده گشت دامن من
چه باک، پاک بود طاعتش به همت او
دمی خفاش گر افسرد غنچه دل را
شکفته میشود از نوبهار دولت او
❈۳❈
بود زمین و زمان از قدوم او خرم
که او خلیفه حق است و دست قدرت او
چو دست بر سر ترسو نهد شجاع شود
بخیل حاتم طی گردد از کرامت او
❈۴❈
مطیع و عاصی خرد و کلان و ضیع و شریف
برند بهره ز فیض زلال رحمت او
از آن پر است دل فیض از ولای امام
که از نخاله طین وی است طینت او
کامنت ها