فیض کاشانی:سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
❈۱❈
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
❈۲❈
قلم را آن زمان نبود که سرّ عشق گوید باز
ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی
اماما کن نظر بر ما نظر میکن به مشتاقان
چرا یکبارگی ما را ز چشم خویش افکندی
❈۳❈
اگرچه فیض نور تو به عالم میرسد از غیب
چه از مهر جهان افروز نهان در ابر اسفندی
ولی بی ابر میخواهیم خورشید جمالت را
که کم نور است چشم ما، بینش نیست خرسندی
❈۴❈
میان گفتههای فیض و نظم حافظ شیراز
نگنجد نسبت دیگر مگر امی و فرزندی
کامنت ها