فیض کاشانی:ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آئی
❈۱❈
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آئی
در آرزوی رویت بنشسته به هر راهی
صد زاهد و صد عابد سرگشته سودائی
❈۲❈
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست نخواهد شد پایان شکیبائی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهائی
❈۳❈
فکر خود ورای خود در امر تو کی گنجد
کفر است در این وادی خودبینی و خودرائی
در دائره فرمان ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی
❈۴❈
گستاخی و پرگوئی تا چند کنی ای فیض
بگذر تو از این وادی تن ده به شکیبائی
کامنت ها