فیض کاشانی:گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بس سوختیم در این آرزوی خام و نشد
❈۱❈
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بس سوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
❈۲❈
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبش عمر رفت و یک ساعت
ز وصل دلکش او کام خواستیم و نشد
❈۳❈
دریغ و درد که در جستجو سرآمد عمر
شباب و شیب در این کار شد تمام و نشد
در آرزوی لقایش بسوختیم ای فیض
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
کامنت ها