فروغی بسطامی:دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت
❈۱❈
دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت
سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت
پس از مجاهده چون همدم تو میگشتم
دل از مشاهده مدهوش و بی خبر میگشت
❈۲❈
به آرزوی تو یک قوم کو به کو میرفت
به جستجوی تو یک شهر در به در میگشت
به طرهٔ تو کسی میکشید دست مراد
که هم چو گوی ز چوگان او به سر میگشت
❈۳❈
شب فراق تو در خون خویش میخفتم
ز بس که هر سر مویم چو نیشتر میگشت
غم تو هر چه فزونش به نیشتر میزد
ارادت دل صد پاره بیشتر میگشت
❈۴❈
دهان نوش تو را چون خیال میبستم
لعاب در دهنم نشهٔ شکر میگشت
شبی که از غم روی تو گریه میکردم
تمام روی زمین ز آب دیده تر میگشت
❈۵❈
فغان که شد سر کویی گذر فروغی را
که هر طرف پدری از پی پسر میگشت
کامنت ها