فروغی بسطامی:ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت
❈۱❈
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت
آشوب قیامت را دیدیم به دورانت
یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت
یک جمع پریشانند از زلف پریشانت
❈۲❈
هم چارهٔ هر نیشی از خندهٔ نوشینت
هم راحت هر جانی از حقهٔ مرجانت
هم نشهٔ هر جامی از چشم خمارینت
هم شکر هر کامی از پستهٔ خندانت
❈۳❈
کیفیت هر مستی از نرگس مخمورت
پیچیدن هر کاری از سنبل پیچانت
فیروزی هر فالی از طلعت فیروزت
تابیدن هر نوری از اختر تابانت
❈۴❈
سرمایهٔ هر تیغی از خم شده ابرویت
برگشتن هر بختی از صفزده مژگانت
نطق همه گویا شد از غنچهٔ خاموشت
راز همه پیدا شد از عشوهٔ پنهانت
❈۵❈
تا طرهٔ طرارت زد دست به طراری
دست همه بر بستی، فریاد ز دستانت
تا تیر ترا خوردم پرنده شدم آری
پرواز توان کردن از ناوک پرانت
❈۶❈
سهل است گر از دستت شد چاک گریبانم
ترسم نرسد دستم بر چاک گریبانت
آهی که دل تنگم از سینه کشد امشب
آه ار بکشد فردا در حضرت سلطانت
❈۷❈
شد ناصردین کز دل دور فلکش گوید
ای ثابت و سیارم، آمادهٔ قربانت
تا چند فروغی را حیرتزده میخواهی
ای ماه فروغ افکن مات رخ رخشانت
کامنت ها