فروغی بسطامی:تا پرده ز صورتش برافتاد آتش به سرای آذر افتاد
❈۱❈
تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد
صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد
❈۲❈
خط سر زد از آن لبان شیرین
طوطی به میان لشکر افتاد
بیرون نرود به هیچ دستان
سری که ز عشق بر سر افتاد
❈۳❈
ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هوای دیگر افتاد
مردیم ز درد شام هجران
دیدار به صبح محشر افتاد
❈۴❈
از خال و خط تو آتش رشک
در طبلهٔ مشک و عنبر افتاد
مژگان تو دید تا فروغی
کار دل او به خنجر افتاد
کامنت ها