فروغی بسطامی:می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند
❈۱❈
می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند
شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند
میپرستان ماجرا از حسن ساقی کردهاند
تنگ دستان داستان از گنج قارون کردهاند
❈۲❈
در جنون عاشقی مردان عاقل، دیدهاند
حالتی از من که صد رحمت به مجنون کردهاند
از بلای ناگهان آسوده خاطر گشتهام
تا مرا آگاه از آن بالای موزون کردهاند
❈۳❈
من نه تنها بر سر سودای او افسانهام
هوشمندان را از این افسانه افسون کردهاند
جوی خون از چشم مردم میرود بیاختیار
بس که دل را در غمش سرچشمهٔ خون کردهاند
❈۴❈
حال من داند غلامی کاو به جرم بندگی
خواجگانش از سرای خویش بیرون کردهاند
خلق را از لعل میگون تو مستی دادهاند
عقل را از چشم فتان تو مفتون کردهاند
❈۵❈
مرغ دل در سینهام امشب فروغی میتپد
لشکر ترکان مگر قصد شبیخون کردهاند
کامنت ها