فروغی بسطامی:ای خنده تو راهزن کاروان قند ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند
❈۱❈
ای خنده تو راهزن کاروان قند
ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند
برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند
از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند
❈۲❈
مردم سپند بر سر آتش نهند و تو
آتش زدی به عالم از آن خال چون سپند
ماهی ندیدهام چو تو در چارسوی حسن
خودرای و خودنما، خودآرای خودپسند
❈۳❈
بالا گرفت آه من از شمع قد تو
چون شعلهای که از سر آتش شود بلند
من مو به مو جراحت و جعد تو مشک بو
تو سر به سر ملاحت من خسته گزند
❈۴❈
چشم از فراق روی تو در گریه تا به کی
دل ز اشتیاق موی تو در مویه تا به چند
عشاق را کشیدهای از زلف چین به چین
آفاق را گرفتهای از خم به خم کمند
❈۵❈
جمعی اسیر آن سر زلفین تاب دار
شهری شهید آن خم ابروی تیغ بند
بیرون نمیرود غم لیلی به هیچ روی
عاقل نمیشود دل مجنون به هیچ بند
❈۶❈
بر آن دو زلف دست فروغی نمیرسد
بی همت بلند خداوند هوشمند
کامنت ها