فروغی بسطامی:آشوب شهر طلعت زیبای او بود زنجیر عقل جعد چلیپای او بود
❈۱❈
آشوب شهر طلعت زیبای او بود
زنجیر عقل جعد چلیپای او بود
ما و دلی که خسته تیر بلای عشق
ما و سری که بر سر سودای او بود
❈۲❈
بالای او مرا به بلا کرد مبتلا
یعنی بلا نتیجهٔ بالای او بود
بر خاک پای ماه من ار سر نسوده مهر
پس چارمین سپهر چرا جای او بود
❈۳❈
هشیاریش محال بود روز رستخیز
هر کس که مست نرگس شهلای او بود
روزی که پاره میشود از هم طناب عمر
امید من به زلف سمن سای او بود
❈۴❈
هر سر سزای افسر زرین نمیشود
الا سری که خاک کف پای او بود
هر جا حدیث چشمه کوثر شنیدهای
افسانهای ز لعل شکرخای او بود
❈۵❈
هر انجمن که جلوهٔ فردوس دیدهای
دیباچهای ز روی دل آرای او بود
دانی قیامت از چه ندارد سر قیام
در انتظار قامت رعنای او بود
❈۶❈
شد روشنم ز نظم فروغی که بر فلک
خورشید یک فروغ ز سیمای او بود
کامنت ها