فروغی بسطامی:چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش دل یک جمع پریشان شود از هر تارش
❈۱❈
چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش
دل یک جمع پریشان شود از هر تارش
عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش
عقل گوید که مرو بر دم پیچان مارش
❈۲❈
صف شکافی که چنین چشم خمارین دارد
چشم امید مدار از مژهٔ خون خوارش
سر زلفی که به یک جو نخرد یوسف را
ای بسا سر که شود خاک سر بازارش
❈۳❈
آن که نادیده رخش خلق چنین حیرانند
چه کند دیدهٔ حیرت زده با دیدارش
یار مست می دوشین و حریفان به کمین
آه اگر باد سحرگه نکند هشیارش
❈۴❈
با طبیبی است سر و کار دل بیمارم
کز مسیحا نفسان به نشود بیمارش
کار من ساخت به یک بوسه لب شیرینش
جان شیرین به فدای لب شیرین کارش
❈۵❈
گر چنین ترک ز توران سوی ایران آید
صاحب بار کند شاه فلک دربارش
سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین
که نگهدار جهان است دل بیدارش
❈۶❈
گر سحر خسرو خاور نکند خدمت او
برق غیرت نگذارد اثر از آثارش
خسروا شعر فروغی همه در مدحت تست
جاودان باد به طومار جهان اشعارش
کامنت ها