فروغی بسطامی:چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش
❈۱❈
چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش
قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش
چه عشوهها که خریدم ز چشم عشوه فروشش
چه بادهها که کشیدم ز لعل باده گسارش
❈۲❈
مرا به صیدگهی میکشد کمند محبت
که خون شیر خورند آهوان شیر شکارش
اگر به داد جان ممکن است دیدن جانان
ز پرده گو به در آید که جان کنم به نثارش
❈۳❈
چگونه سرو روانی به فکر خون من افتد
که ریخت خون جهانی به خاک راه گذارش
دلی که میرود اندر قفای سلسلهمویان
نه میکشند به خونش نه میدهند قرارش
❈۴❈
کسی که سلسله میسازد از برای مجانین
خبر هنوز ندارد ز موی سلسله دارش
کجا رواست که یک جا رود به دامن گلچین
گلی که بلبل مسکین کشید زحمت خارش
❈۵❈
کنون وجود فروغی به هیچ کار نیاید
که باز داشته سودای عشق از همه کارش
کامنت ها