فروغی بسطامی:لب تشنهای که شد لب جانان میسرش دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
❈۱❈
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
گر طرهٔ تو چنبر دل هست پس چرا
چندین هزار دل شده پابست چنبرش
❈۲❈
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای
دست فلک چهها که نیاورد بر سرش
اسلام و کفر از آن رخ و گیسو مشوشاند
زان خواندهام بلای مسلمان و کافرش
❈۳❈
طغرانگار نامه سیاهان ملک عشق
خال است و خط و کاکل و زلف زره گرش
من جعد عنبرین نشنیدم که در کشد
خورشید را به سایهٔ چتر معنبرش
❈۴❈
دل دادهام بهای نخستین نگاه او
جان را نهادهام ز پی بار دیگرش
دلبر به جرم دوستی از من کناره کرد
بیچاره مجرمی که جدایی است کیفرش
❈۵❈
دوشم به صد کرشمه بتی بی گناه کشت
کاندیشهای نبود ز فردای محشرش
بگذر به باغ تا به حضور تو باغبان
آتش زند به خرمن نسرین و عبهرش
❈۶❈
شد تیره روزگار فروغی ولی هنوز
ممکن نگشت صحبت آن ماه انورش
کامنت ها