فروغی بسطامی:در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش گامی میسرم نشد از اهتمام خویش
❈۱❈
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
گامی میسرم نشد از اهتمام خویش
دوش از نگاه ساقی شیرینکلام خویش
مست آن چنان شدم که نجستم مقام خویش
❈۲❈
کیفیتی که دیدهام از چشم مست دوست
هرگز ندیده چشم جم از دور جام خویش
یاران خراب باده و من مست خون دل
مست است هر کسی ز می نوشفام خویش
❈۳❈
ساقی بیار می که ز تکفیر شیخ شهر
نتوان گذشتن از سر عیش مدام خویش
دیدم به چشم جان همه اوراق آسمان
یک نامه مراد ندیدم به نام خویش
❈۴❈
چشمم به روی قاتل و فرقم به زیر تیغ
منت خدای را که رسیدم به کام خویش
تا جلوه کرد لیلی محمل نشین من
همچون شتر به دست ندیدم زمام خویش
❈۵❈
گاهی نگه به جانب دل میکند به ناز
چون خواجهای که مینگرد بر غلام خویش
پروانهوار سوخت فروغی ولی نکرد
ترک خیال باطل و سودای خام خویش
کامنت ها