فروغی بسطامی:دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زدهام دل سودازده را سلسله در پا زدهام
❈۱❈
دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زدهام
دل سودازده را سلسله در پا زدهام
عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت
پی آن گوهر یک دانه به دریا زدهام
❈۲❈
در بر غمزهٔ طفلی سپر انداختهام
من که بر قلب جهان با تن تنها زدهام
ساقیم کرده چنان مست که هنگام سماع
سنگ بر شیشه نه طارم مینا زدهام
❈۳❈
با من ای زاهد گمراه مزن پنجه به جهل
که ز آه سحری بر صف اعدا زدهام
منم آن عاشق دیوانه که از غایت شوق
خم زنجیر تو را بر دل شیدا زدهام
❈۴❈
لالهزاری شدهام بس که به گلزار وفا
شعله داغ تو را بر همه اعضا زدهام
میتوان یافت ز طغیان جنونم که مدام
سر سودای تو دارد دل سودازدهام
❈۵❈
پا به گل مانده ز بالای تو طوبی آری
من در این مساله با عالم بالا زدهام
هر که فیض دم جان بخش تو بیند داند
که چرا خنده به انفاس مسیحا زدهام
❈۶❈
بخت بیدار مدد کرد فروغی که به خواب
بوسهای چند بر آن لعل شکرخا زدهام
کامنت ها