فروغی بسطامی:آن که به دیوانگی در غمش افسانهام آه که غافل گذشت از دل دیوانهام
❈۱❈
آن که به دیوانگی در غمش افسانهام
آه که غافل گذشت از دل دیوانهام
در سرشکم نشد لایق بازار دوست
قابل قیمت نگشت گوهر یک دانهام
❈۲❈
گاه ز شاخ گلش هم نفس عندلیب
گاه ز شمع رخش هم دم پروانهام
سرو فرازندهای خاسته از مجلسم
ماه فروزندهای تافته در خانهام
❈۳❈
با سگ او همنشین وز همه مستوحشم
با غم او آشنا از همه بیگانهام
سفرهٔ میخانه شد خرقهٔ پشمینهام
بر سر پیمانه ریخت سبحهٔ صد دانهام
❈۴❈
باده پیاپی رسید از کف ساقی مرا
توبه دمادم شکست بر سر پیمانهام
آتش رخسار او سوخت نه تنها مرا
خانهٔ شهری بسوخت جلوهٔ جانانهام
❈۵❈
مستی من تازه نیست از لب میگون او
شحنه مکرر شنید نعرهٔ مستانهام
تا نشود آن هما سایهفکن بر سرم
پا نگذارد ز ننگ جغد به ویرانهام
❈۶❈
جلوهٔ فروغی نکرد در نظرم آفتاب
تا مه رخسار دوست تافت به کاشانهام
کامنت ها