فروغی بسطامی:تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم
❈۱❈
تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم
گر کشته ز عشق تو شوم صاحب نامم
ور زنده کوی تو روم مایهٔ ننگم
❈۲❈
در ورطهٔ شوق تو چه اندیشه ز بحرم
در لجه عشق تو چه پرواز نهنگم
تا پاره نگردید ز هم رشتهٔ عمرم
تار سر زلف تو نیفتاد به چنگم
❈۳❈
روی تو در آیینهٔ جان عکس بینداخت
تا تختهٔ تن پاک بگشت از همه رنگم
زان رو به خدنگ مژهات دوختهام چشم
کابروی کمان دار تو دوزد به خدنگم
❈۴❈
دستی که طمع دارم از آن ساغر صهبا
ترسم شکند شیشهٔ امید به سنگم
فریاد که آن عمر شتابنده فروغی
گشت از ره بیداد ولیکن به درنگم
کامنت ها