فروغی بسطامی:از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم
❈۱❈
از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم
دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق
توفان نمونهای بود از چشم پر نمم
❈۲❈
یک جا خراب بادهٔ آن چشم پر خمار
یک سو اسیر حلقهٔ آن زلف پر خمم
نومید من که در قدم یار، بینصیب
محروم من که در حرم دوست محرمم
❈۳❈
او گر به حسن در همه گیتی مسلم است
من هم به خیل سوختگان آتشین دمم
با خاک مقدم تو چه منت ز افسرم
با لعل دلکش تو چه حاجت به خاتمم
❈۴❈
از تیر غمزهٔ تو جگر خون و سینه چاک
وز تار طرهٔ تو دگرگون و درهمم
تا لشکر خطت پی خونم کشید تیغ
سر کردهٔ مصیبت و سر خیل ماتمم
❈۵❈
تا دست من به خاتم لعلت رسیدهاست
منت خدای را که سلیمان عالمم
در من ببین جمال خود ای آفتاب چهر
کز صیقل خیال تو آیینهٔ جمم
❈۶❈
پیوند دوستداری من سست کی شود
سختم بکش که بر سر پیمان محکمم
تا جان پاک در قدمت کردهام نثار
در کوی عشق بر همه پاکان مقدمم
❈۷❈
تا بر لبم گذشته فروغی ثنای شاه
ایمن ز هر ملالم و فارغ ز هر غمم
تاج سر ملوک محمد شه دلیر
کز روزگار دولت او شاد و خرمم
کامنت ها