فروغی بسطامی:امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم یارب که نماند به رخش عکس نگاهم
❈۱❈
امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
یارب که نماند به رخش عکس نگاهم
سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم
بازار وفا گرم شد از شعلهٔ آهم
❈۲❈
در عین مذلت سگ او همدم من شد
بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم
گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی
گفتا که بکش پای امید از سر راهم
❈۳❈
موی سیهم گشت سپید از غم رویش
در حلقهٔ مویش به همان روز سیاهم
در روز وصالش چه گنه سر زده از من
کآمد شب هجران به مکافات گناهم
❈۴❈
الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است
در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم
گر صورت حال من دلخسته بدانی
خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم
❈۵❈
گفتی دهنم کام کسی هیچ ندادهست
من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم
مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی
چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم
❈۶❈
خون میخورد از حسرت من یوسف کنعان
تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم
به گرفت فروغم همه آفاق فروغی
زیرا که ثناگوی در دولت شاهم
❈۷❈
فرماندهٔ خورشید فلک، ناصردین شاه
کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم
تا سایهٔ خود کرد خداوند جهانش
در سایهٔ پایندهٔ او داد پناهم
کامنت ها