فروغی بسطامی:امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای مگر آگه ز دل بی سر و سامان شدهای
❈۱❈
امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای
مگر آگه ز دل بی سر و سامان شدهای
گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست
پس چرا با همه تاب این همه لرزان شدهای
❈۲❈
هم گره بر کمر سرو خرامان زدهای
هم زره بر تن خورشید درخشان شدهای
چون سواری تو که از شیوهٔ چوگان بازی
بر سر گوی قمر دست به چوگان شدهای
❈۳❈
تا کسی کام خود از مهرهٔ لعلش نبرد
بر سر گنج ز حسن افعی پیچان شدهای
چرخ حیران شده از دست رسن بازی تو
که چسان بر سر آن چاه زنخدان شدهای
❈۴❈
اهل معنی همه زین غصه گریبان چاکند
بس که با صورت او دست و گریبان شدهای
نه به دیر از تو نجات است و نه در کعبه خلاص
طرفه دامی به ره گبر و مسلمان شدهای
❈۵❈
یک سر مو نگرفتند مجانین آرام
تا تو این سلسله را سلسله جنبان شدهای
تا مگر تازه شود زخم جگرسوختگان
در گذرگاه نسیم از پی جولان شدهای
❈۶❈
تا دگر دم نزند هیچ کس از نافهٔ چین
در ره باد صبا مشک به دامان شدهای
همه شاهان جهان حلقه به گوشند تو را
تا غلام در شاهنشه دوران شدهای
❈۷❈
آفتاب فلک جود ملک ناصردین
که ز خاک قدمش غالیه افشان شدهای
گر فروغی سخنت عین گهر شد نه عجب
گر ثناگستر سلطان سخندان شدهای
کامنت ها