فروغی بسطامی:رهزن ایمان من شد نازنین تازهای رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای
❈۱❈
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای
خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور
خلوتی دارند با خلوتنشین تازهای
❈۲❈
کاشکی میریخت از بهر سرشک دیدهام
دست معمار قضا طرح زمین تازهای
گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز
بر سر زلف تو افتادهست چین تازهای
❈۳❈
نام یاقوت لبت بر خاتم دل کندهام
اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازهای
گوشهٔ چشمی به سوی من نداری، گوییا
خرمن حسن تو دارد خوشهچین تازهای
❈۴❈
در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق
تا مرا نوشینلبت داد انگبین تازهای
ترسم از دست تو ای سنگیندل بیدادگر
دست غیب آید برون از آستین تازهای
❈۵❈
تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانهسر
تازه کن عهد کهن با مهجبین تازهای
کامنت ها