فروغی بسطامی:یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی
❈۱❈
یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی
یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی
در بندگی عشقت از دست رفت کارم
ای خواجهٔ زبر دست رحمی به زیر دستی
❈۲❈
بر باد میتوان داد خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت بالا رود ز پستی
با مدعی ز مینا می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی تا جان من نخستی
❈۳❈
گفتی دهم شرابت از شیشهٔ محبت
پیمانهام ندادی، پیمان من شکستی
صید ضعیف عشقم، با پنجهٔ توانا
بیمار چشم یارم، در عین تندرستی
❈۴❈
با صد هزار نیرو، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی وز بند او نجستی
کامنت ها