فروغی بسطامی:ای که هم آغوش یار حور سرشتی عیش ابد کن که در میان بهشتی
❈۱❈
ای که هم آغوش یار حور سرشتی
عیش ابد کن که در میان بهشتی
صاحب این حسن را سزد که بگوید
ماه فلک را که مه بهیم و تو زشتی
❈۲❈
دل ز تو غافل نگشت یک نفس اما
هم نفسش در تمام عمر نگشتی
خون غزالان کعبه ریخته چشمت
چون ندیدم صنم به هیچ کنشتی
❈۳❈
لازم عشق آمد آن جمال، خدا را
عاشق بی چاره ره با جرم چه کشتی
از غم عشقت چه جامهها که دریدم
وز پی قتلم چه نامهها که نوشتی
❈۴❈
خستی و درمان خستگان ننمودی
کشتی و بر خاک کشتگان نگذشتی
وای بر آن دل که درد عشق ندادی
حیف بر آن جان که داغ شوق نهشتی
❈۵❈
تخم محبت بری نداد فروغی
دانهٔ بیحاصل از برای چه کشتی
کامنت ها