فروغی بسطامی:سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادی
❈۱❈
سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی
رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادی
نکرده چاره مکر تو هیچ مکاری
نبرده پنجهٔ شید تو هیچ شیادی
❈۲❈
گه از سلاسل لیلی کمند مجنونی
گه از شمایل شیرین بلای فرهادی
به طرف بام قدم نه که شرم خورشیدی
به صحن باغ گذر کن که رشک شمشادی
❈۳❈
نه گریه داد مرا بی رخ تو تسکینی
نه ناله کرد مرا در غم تو امدادی
نه داد شیخ شنیدی، نه نامه راهب
فغان که گوش ندادی به هیچ فریادی
❈۴❈
ز ناتوانی ما کی خبر توانی شد
که در کمند قوی پنجهای نیفتادی
از آن به بند تو آزادگان گرفتارند
که غیرت مه تابان و سرو آزادی
❈۵❈
ز زلف و چشم تو معلوم میتوان کردن
که آفت بشر و فتنه پری زادی
ز سیل گریه ما سست شد اساس دو کون
تو ای بنای محبت چه سخت بنیادی
❈۶❈
فروغی آن مه تابان مگر مراد تو داد
که داد صورت و معنی به شاعری دادی
کامنت ها