فروغی بسطامی:چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی چنین بهار نیاید به هیچ بستانی
❈۱❈
چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
چنین بهار نیاید به هیچ بستانی
شکست و بست، دل و دست شه سواران را
چنین سوار نیاید به هیچ میدانی
❈۲❈
هنوز بر سر من زین شراب مستیهاست
چنین قدح نکشیدم به هیچ دورانی
متاع مهر و وفا را نمیخرند به هیچ
چنین متاع ندیدم به هیچ دکانی
❈۳❈
دل شکستهٔ ما را نمیتوان بستن
مگر به تار سر زلف عنبرافشانی
چگونه جمع کنم این دل پریشان را
گرم مدد نکند طرهٔ پریشانی
❈۴❈
کنون به چارهٔ رنجور خویش کوشش کن
نه آن زمان که بکوشی و چاره نتوانی
به ابروان ز تکبر هزار چنین زدهای
مگر که حاجب قصر جلال خاقانی
❈۵❈
ستوده ناصردین شه نصیر دولت و دین
که چشم چرخ شبیهش ندیده سلطانی
قدر ورای هوایش نخوانده طوماری
قضا خلاف رضایش نداده فرمانی
❈۶❈
فروغی از نظر پادشاه روی زمین
بر آسمان سخن آفتاب تابانی
کامنت ها