فروغی بسطامی:در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی
❈۱❈
در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی
خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست
وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی
❈۲❈
شب گر به جای شمع نشینی میان جمع
پروانهٔ وجود مرا شعلهور کنی
آگه شوی ز خاک ریاضتکشان عشق
گر در بلای هجر شبی را سحر کنی
❈۳❈
گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن
یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی
بویت اگر به مجمع روحانیان رسد
آن جمع را ز موی خود آشفتهتر کنی
❈۴❈
مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو
حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی
نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست
آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی
❈۵❈
دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان
نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی
ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی
فرصت نمیدهند که جان را سپر کنی
❈۶❈
گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا
باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی
کامنت ها