فروغی بسطامی:گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی
❈۱❈
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی
نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد
ترک سر تا نکنی، وصل میسر نکنی
❈۲❈
گر ببینی به خم زلف درازش دل من
یاد سر پنجهٔ شاهین کبوتر نکنی
چرخ مینا شکند شیشهٔ عمر تو به سنگ
گر ز مینا گل رنگ به ساغر نکنی
❈۳❈
پیر خمار تو را خشت سر خم نکند
تا گل قالبت از باده مخمر نکنی
چشم دارم ز لب لعل تو من ای ساقی
که براتم به لب چشمهٔ کوثر نکنی
❈۴❈
عالم بی خبری را به دو عالم ندهم
تا مرا با خبر از عالم دیگر نکنی
مجلس نیست که بنشینی و غوغا نشود
محفلی نیست که برخیزی و محشر نکنی
❈۵❈
همه کاشانه پر از عنبر سارا نشود
گر شبی شانه بر آن جعد معنبر نکنی
شکر کز سلسلهٔ موی تو دیوانگیم
به مقامی نرسیدهست که باور نکنی
❈۶❈
دست از دامنت ای ترک نخواهم برداشت
تا به خون ریزی من دست، به خنجر نکنی
خون من ریخت دو چشم تو و عین ستم است
دعوی خونم اگر زین دو ستمگر نکنی
❈۷❈
تو بدین لعل گهربار که داری حیف است
که ثنای کف بخشندهٔ داور نکنی
آفتاب فلکت سجده فروغی نکند
تا شبی سجدهٔ آن ماه منور نکنی
کامنت ها