فروغی بسطامی:به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است
❈۱❈
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی
که مو به موی تو در علم غمزه استاد است
❈۲❈
ز سیل حادثه غم نیست میگساران را
که آستانه میخانه سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است
❈۳❈
دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش
کنون مسخر افسون آن پریزاد است
هوای سور بلندی فتاده بر سر من
که سایهاش به سر هیچکس نیفتاده است
❈۴❈
مذاق عیش مرا تلخ کرد شیرینی
که تلخکام لبش صدهزار فرهاد است
فغان که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است
❈۵❈
شهی به خون اسیران عشق فرمان داد
که تیغ بر کف ترکان کج کله داد است
فروغی از ستم مهوشان به درگه عشق
چرا خموش نشینی که جای فریاد است
❈۶❈
جهان گشای عدوبند شاه ناصردین
که تیغ اوهمه درهای بسته بگشاد است
سر ملوک عجم تاجدار کشود جم
که ذات او سبب دستگاه ایجاد است
کامنت ها