فروغی بسطامی:ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است
❈۱❈
ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بریخت معذور است
کوی معشوق عرصهٔ محشر
بانگ عشاق نغمهٔ صور است
❈۲❈
خسرو عشق چون به قهر آید
صبر مغلوب و عقل مقهور است
همه از زورمند در حذرند
من ز سرپنجهای که بیزور است
❈۳❈
با وجود بلای عشق خوشم
که ز بالای او بلا دور است
برنیاید به صد هزاران جان
از دهان تو آن چه منظور است
❈۴❈
گر به شیرین لب تو جان ندهم
چه کنم با سری که پر شور است
من و بختی که مایهٔ ظلمت
تو و رویی که چشمهٔ نور است
❈۵❈
می فروش از لب تو وام گرفت
نشنهای که آن در آب انگور است
داستان فروغی و رخ دوست
نقل موسی و آتش طور است
کامنت ها