فروغی بسطامی:تا دیدن آن ماه فروزنده محال است فیروزیام از اختر فرخنده محال است
❈۱❈
تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
فیروزیام از اختر فرخنده محال است
تا زلف پراکندهٔ او جمع نگردد
جمعیت دلهای پراکنده محال است
❈۲❈
تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی
بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است
مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار
بر دست گدا گوهر ارزنده محال است
❈۳❈
گر عشق من از پرده عیان شده عجبی نیست
پوشیدن این آتش سوزنده محال است
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی
کز بهر کسی شادی پاینده محال است
❈۴❈
گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد
الا روش بندگی از بنده محال است
بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد
رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است
❈۵❈
کس در عقبش قوت رفتار ندارد
همراهی آن سرو خرامنده محال است
آگاه نشد هیچکس از بازی گردون
آگاهی از این گنبد گردنده محال است
❈۶❈
سرمایهٔ دریای گرانمایه فروغی
بیابر کف خسرو بخشنده محال است
شه ناصردین آن که بر رای منیرش
تابیدن خورشید درخشنده محال است
کامنت ها