فروغی بسطامی:چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است که اولین نفسم جان سپردن آسان است
❈۱❈
چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
که اولین نفسم جان سپردن آسان است
اگر به جان منت صدهزار فرمان است
خلاف رای تو کردن خلاف امکان است
❈۲❈
میان به کشتن من بستهای و خرسندم
که در میانه نخستین حجاب ما جان است
به عشق زلف و رخت فارغم ز دیر و حرم
که این معامله بیرون ز کفر و ایمان است
❈۳❈
مجاور سر کوی تو ای بهشتیرو
اگر به خلد رود در بلای زندان است
اگر به خاتم لعل تو مور یابد دست
هزار مرتبهاش فخر بر سلیمان است
❈۴❈
مگر به یاد لبت باده میدهد ساقی
که خاک میکده خوشتر ز آب حیوان است
بگو چگونه کنم دعوی مسلمانی
که در کمین من آن چشم نامسلمان است
❈۵❈
میان جمع پریشان شاهدی شدهام
که از مشاهدهاش مجمعی پریشان است
به راه عشق به مردانگی سپردم جان
که هر که جان نسپارد نه مرد میدان است
❈۶❈
مهی نشاند به روز سیه فروغی را
که پرتوی ز رخش آفتاب تابان است
کامنت ها