فریدون مشیری:سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت بیش از پیش
❈۱❈
سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت
بیش از پیش
که می لرزم به خود از وحشت این یاد.
نه می بیند،
❈۲❈
نه می خواند،
نه می اندیشد،
این ناسازگار، ای داد!
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
❈۳❈
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد!
نمیداند،
براین جمعیت انبوه و این پیکار روزافزون
❈۴❈
که ره گم می کند در خون،
ازین پس، ماتم نان می کند بیداد!
نمی داند،
❈۵❈
زمینی را که با خون آبیاری می کند،
گندم نخواه داد!
دلافروزتر از صبح
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
❈۶❈
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
❈۷❈
درافشان و درخشان
زآفاق پر از نور، جهان را خبر آریم .
همانگونه که خورشید، بر اورنگ زر آید،
❈۸❈
خرد را بستاییم و،
بر اورنگ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
❈۹❈
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار برآریم.
گذرگاه زمان را،
سرافراز بپوییم.
❈۱۰❈
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
❈۱۱❈
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
❈۱۲❈
دلافروزتر از صبح،
جهانی دگر آریم!
کامنت ها