فریدون مشیری:ناگاه، شیههای سرخ بر بام قله تابید
❈۱❈
ناگاه، شیههای سرخ
بر بام قله تابید
در شام دره پیچید.
❈۲❈
رخش سپید خورشید،
با یالهای افشان،
بر کوههای مشرق،
میتاخت،
❈۳❈
می خروشید!
از نعل گرمش آتش
بر سنگ خاره می ریخت
❈۴❈
شب، می گریخت در غار
خون از ستاره می ریخت.
گلهای تشنة نور
❈۵❈
بوی سپیده دم را
از باد می ربود.
مرغان رسته از بند
❈۶❈
چون خیل دادخواهان،
آزاد، می سرودند.
بر روی قلهها، شاد
❈۷❈
میرفت رخش، چون باد
چاهی سیاه، ناگاه
دامی گشود در راه.
❈۸❈
رخش از بلندی کوه
افتاد در بن چاه!
❈۹❈
گلهای تشنة نور
ماندند در سیاهی
نشکفته گشت پرپر
گلبانگ صبحگاهی
❈۱۰❈
مرغان رسته از بند،
در سینهها نهفتند؛
فریاد دادخواهی!
❈۱۱❈
آنک! شغاد، پنهان
در جان پناه سختش.
کو رستمی که دوزد،
❈۱۲❈
با تیر بر درختش؟!
کامنت ها