فریدون مشیری:شبی خواهد رسید از راه، که میتابد به حیرت ماه،
❈۱❈
شبی خواهد رسید از راه،
که میتابد به حیرت ماه،
میلرزد به غربت برگ،
می پوید پریشان، باد.
❈۲❈
فضا در ابری از اندوه
درختان سر به روی شانههای هم
❈۳❈
ــ غبارآلود و غمگین ــ
راز واری را به گوش یکدگر
آهسته می گویند.
❈۴❈
دری را بیامان در کوچههای دور می کوبند.
چراغ خانهای خاموش،
درها بسته،
هیچ آهنگ پایی نیست.
❈۵❈
کنار پنجره، نوری، نوایی نیست ...
هراسان سر به ایوان میکشاند بید
به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟
❈۶❈
مگر امشب، کسی با آسمان، با برگ، با مهتاب
دیداری نخواهد داشت؟
❈۷❈
به این مرغی که کوکومی زند تنها،
مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟
مگر امشب دلی در ماتم مردم نخواهد سوخت
مگر آن طبع شورانگیز، خورشیدی نخواهد زاد؟
❈۸❈
کسی اینگونه خاموشی ندارد یاد...
شگفت انگیز نجوایی است!
در و دیوار
❈۹❈
به دنبال کسی انگار
می گردند و میپرسند:
از همسایه، از کوچه.
درخت از ماه،
❈۱۰❈
ماه از برگ،
برگ از باد!
کامنت ها