فریدون مشیری:گفته بود پیش از اینها: دوستی ماند به گل
❈۱❈
گفته بود پیش از اینها:
دوستی ماند به گل
دوستان را هر سخن، هرکار، بذر افشاندن است
در ضمیر یکدگر
❈۲❈
باغ گل رویاندن است
گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست
باغبانش، رنج تا گل بردمد
❈۳❈
گفته بودم گر به بار آید درست
زندگی را چون بهشت
تازه، عطرافشان و گل باران کند
❈۴❈
گفته بودم، لیک، با من کس نگفت
خاک را از یاد بردی!
خاک را
لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ
❈۵❈
بذرهای آرزویی پاک را
آب و خورشید و نسیم و مهر را
زانچه میبایست افزون داشتم
❈۶❈
شوربختی بین که با آن شوق و رنج
« در زمین شوره سنبل» کاشتم!
- گل؟
چه جای گل، گیاهی برنخاست
❈۷❈
در پی صد بار بذرافشانیام
باغ من، اینک بیابان است و بس
وندر آن من مانده با حیرانیام!
❈۸❈
پوزشم را میپذیری،
بی گمان
عشق با این اشکها
بیگانه نیست
❈۹❈
دوستی بذریست، اما هر دلی
درخور پروردن این دانه نیست.
کامنت ها