فریدون مشیری:نقش پایی مانده بود از من، به ساحل، چند جا ناگهان، شد محو،
❈۱❈
نقش پایی مانده بود از من، به ساحل، چند جا
ناگهان، شد محو،
با فریادِ موجی سینه سا!
آنکه یک دم، بر وجود من، گواهی داده بود؛
❈۲❈
از سرِ انکار، می پرسید: کو؟ کی؟
کِی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و برآن جای پا حیران شدم
❈۳❈
از زبانِ بی زبانان می شنیدم نکته ها:
این جهان: دریا،
زمان: چون موج،
❈۴❈
ما: مانند نقش،
لحظه ایی مهمانِ ای هستی دِهِ هستی رُبا!
*
❈۵❈
یا سبک پروازتراز نقش، مانند حباب،
برتلاطم های این دریای بی پایان رها
لحظه ایی هستیم سرگرم تماشا ناگهان،
❈۶❈
یک قدم آن سوی تر، پیوسته با باد هوا!
*
باز می گفتم: نه! این سان داوری بی شک خطاست.
فرقِ بسیارست بین نقش ما، با نقش پا.
❈۷❈
فرقِ بسیارست بین جانِ انسان و حباب
هر دو بربادند، اما کارشان از هم جدا؛
❈۸❈
مردمانی جانِ خود را بر جهان افزوده اند
آفتاب جانِ شان در تارپود جانِ ما!
مردمانی رنگِ عالم را دگرگون کرده اند
❈۹❈
هر یکی در کار خود نقش آفرین همچون خدا!
*
هر که بر لوحِ جهان نقشی نیفزاید ز خویش،
❈۱۰❈
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی ساز باید نقش بر جا ماندنی
تا چو جانِ خود جهان هم جاودان دارد تو را!
❈۱۱❈
.
http://afasoft.ir/post/۲۴
کامنت ها