فریدون مشیری:من، از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه با مردم زمانه سخن ها سروده ام
❈۱❈
من، از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه
با مردم زمانه سخن ها سروده ام
من، از زبانِ برگ
❈۲❈
درد درخت را
در زیر تازیانهء بیداد برق و باد
درپیش چشم مردمِ عالم گشوده ام
❈۳❈
من از زبان باران،
غمنامه ءبلند،
بسیار خوانده ام
❈۴❈
تا از زبان صبح
نور امید را به شما ارمغان کنم،
شب های بی ستاره
❈۵❈
بیدار مانده ام!
*
اینک،
ــ خدای داند ــ دیریست، با شما
❈۶❈
من، با همین زبانِ شما
با همین کلام
هر جا رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، که پاسخی به سزا کم شنفته ام
❈۷❈
من، واژه واژه، مثل شما حرف میزنم
من، سال هاست بین شما، با همین زبان
فریاد میکنم :
❈۸❈
ــ اینگونه یکدیگر را در خون میفکنید
پرهای یکدیگر را،
اینگونه مشکنید !
مرگ است این گلوله چرا می پراکنید؟
❈۹❈
ننگ است...
برای چه میزنید ؟
*
❈۱۰❈
آیا شما،
یک لحظه، یک نفس، نه، که یک بار ،
در طول زندگانیِ تان فکر می کنید؟
❈۱۱❈
سوگند می خورم همه با هم برادرید،
در چهره ی برادر با مهر بنگرید!...
*
❈۱۲❈
من، از زبان باران،
من، از زبان برگ،
من، از زبانِ باد، نمیگویم این سخن
❈۱۳❈
من ،واژه واژه مثل شما حرف میزنم
من ،
با زبان اشک، اینک...
آیا شما، به خواهش من، پی نمی برید؟
کامنت ها