فریدون مشیری:دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛ « دوستی » نیز گُلی است؛
❈۱❈
دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛
« دوستی » نیز گُلی است؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقهء تُردِ ظریفی دارد .
❈۲❈
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
ـ دانسته ـ
بیازارد !
❈۳❈
*
در زمینی که ضمیر من و توست ،
❈۴❈
از نخستین دیدار ،
هر سخن، هر رفتار ،
دانه هایی ست که می افشانیم .
برگ و باری است که می رویانیم
❈۵❈
آب و خورشید و نسیمش «مهر» است
گر بدان گونه که بایست به بار آید،
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .
❈۶❈
آنچنان با تو در آمیزد این روحِ لطیف،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
*
❈۷❈
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
*
❈۸❈
در ضمیرت اگر این گُل ندمیده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
❈۹❈
دانه ها را باید از نو کاشت.
آب و خورشید و نسیمش را از مایهء جان
خرج می باید کرد .
❈۱۰❈
رنج می باید برد .
دوست می باید داشت !
*
❈۱۱❈
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
❈۱۲❈
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
❈۱۳❈
بسراییم به آواز بلند :
ـ شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
❈۱۴❈
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد .
.
❈۱۵❈
http://afasoft.ir/post/۵۴
کامنت ها