فریدون مشیری:یادش به خیر، عهدِ جوان،
❈۱❈
یادش به خیر،
عهدِ جوان،
که تا سحر،
با ماه می نشستم،
❈۲❈
از خواب، بی خبر!
اکنون که می دمد سحر، از سوی خاوران
بینم شبم گذشته،
ز مهتاب بی خبر!
❈۳❈
این سان، که خواب غفلتم، از راه مبرد
ترسم که بگذرد ز سرم آب، بی خبر!
کامنت ها