فریدون مشیری:داد ترا نمی برم از یاد، در قفس ای داد بر تو رفت چه بیداد در قفس
❈۱❈
داد ترا نمی برم از یاد، در قفس
ای داد بر تو رفت چه بیداد در قفس
گویی زجان و هستی من مایه می گرفت
فریادها که جان تو سر داد در قفس
❈۲❈
دیوار و در گشوده نشد، گرچه صدهزار
چون تو زدند پرپر و فریاد در قفس
چون آفتاب رفتی و من دیر چون غروب
چشمم به جای خالیات افتاد در قفس
❈۳❈
از آن همه امید گرامی دریغ و درد
دیگر نمانده هیچ، بجز باد در قفس.
کامنت ها