فریدون مشیری:تا غم آویز آفاق خاموش ابرها سینه بر هم فشرده ،
❈۱❈
تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده ،
خنده روشنی های خورشید
در دل تبرگی های فسرده،
❈۲❈
ساز افسانه پرداز باران
بانگ زاری به افلک برده
ناودان ناله سر داده غمناک !
❈۳❈
روز، در ابرها رو نهفته
کس نمی گیرد از او سراغی
گر نگاهی ،دَوَد سوی خورشید
کور سو می زند شب چراغی
❈۴❈
ور صدایی به گوش اید از دور
هوی باد است و های کلاغی
چشم هر برگ از اشک لبریز
❈۵❈
می برد باد تا سینه دشت،
عطر خاطر نو از بهاران.
می کشد کوه بر شانه خویش.
بار افسانه روزگاران،
❈۶❈
من در این صبحگاه غم انگیز
دل سپرده به آهنگ باران.
باغ چشم انتظار بهار است.
❈۷❈
دیر گاهی است کاین ابر انبوه،
از کران تا کران تار بسته،
آسمان زلال از دَم او
همچو ایینه ز نگار بسته
❈۸❈
عنکبوتی است کز تار ظلمت ،
پیش خورشید دیوار بسته
صبح، پژمرده تر از غروب است.
❈۹❈
تا بشنویم ز دل ابر غم را
در سر من هوای شراب است
باده ام گر نه درمان درد است؛
مستی ام گر نه داروی خواب است؛
❈۱۰❈
با دلم خنده جام گوید:
پشت این ابرها آفتاب است !
بادبان میکشد زورق صبح
کامنت ها