فریدون مشیری:غم آمده، غم آمده، انگشت بر در می زند هر ضربهٔ انگشت او بر سینه خنجر می زند
❈۱❈
غم آمده، غم آمده، انگشت بر در می زند
هر ضربهٔ انگشت او بر سینه خنجر می زند
ای دل بکش یا کشته شو؛ غم را در اینجا ره مده
گر غم در اینجا پا نهد، آتش به جان درمی زند
گر غم در اینجا پا نهد، آتش به جان درمی زند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می زند
کامنت ها