فریدون مشیری:حریق خزان بود! همه برگ ها آتش سرخ،
❈۱❈
حریق خزان بود!
همه برگ ها آتش سرخ،
همه شاخه ها شعلهء زرد،
درختان، همه دودِ پیچان
❈۲❈
به تاراج باد!
و برگی که می سوخت،
میریخت،
می مُرد.
❈۳❈
و جامی ــ سزاوار چندین هزار نفرین ــ
که بر سنگ می خورد!
*
من از جنگل شعله ها می گذشتم
❈۴❈
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست.
و باد غریب،
عبوس از بر شاخه ها می گذشت،
❈۵❈
و سر در پی برگ ها می گذاشت.
*
فضا را، صدای غم آلود برگی، که فریاد می زد،
و برگی که دشنام می داد،
❈۶❈
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد.
و در چشم برگی که خاموشِ خاموش می سوخت
نگاهی، که نفرین به پاییز می کرد!
❈۷❈
*
حریق خزان بود،
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود!
❈۸❈
که توفان بی رحم اندوه،
به هر سو که می خواست، می تاخت،
می کوفت، می زد،
به تاراج می برد!
❈۹❈
و جانی،
که چون برگ،
می سوخت، می ریخت، می مرد!
و جامی
❈۱۰❈
ــ سزاوار نفرین! ــ
که بر سنگ می خورد!
*
شب از جنگل شعله ها می گذشت
❈۱۱❈
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دودِ شب رو نهفتم
و در گوشِ برگی ــ که خاموش می سوخت ــ گفتم:
ــ مسوز این چنین گرم در خود، مسوز!
❈۱۲❈
مپیچ این چنین تلخ(گرم) بر خود، مپیچ!
که گر دستِ بیداد تقدیر کور،
تو را می دواند به دنبال باد؛
مرا می دواند به دنبال هیچ!
کامنت ها