فریدون مشیری:شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید! دستم به هر ستاره که می خواست می رسید
❈۱❈
شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید!
دستم به هر ستاره که می خواست می رسید
نه از فراز بام،
که از پای بوته ها
❈۲❈
می شد ترا در آینهء هرستاره دید!
*
در بی کرانِ دشت
در نیمه های شب
❈۳❈
جز من که با خیال تو
می گشتم
جز من که در کنار تو می سوختم غریب!
تنها ستاره بود که می سوخت.
❈۴❈
تنها نسیم بود که می گشت.
کامنت ها