فریدون مشیری:شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
❈۱❈
شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا
چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
*
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت.
❈۲❈
تکان نخورد درین بی کرانه آب از آب
ستاره می تابید.
بنفشه می خندید.
زمین به گرد سر آفتاب می گردید!
❈۳❈
همان طلوع و غروب و
همان خزان و بهار
همان هیاهو
جاری به کوچه و بازار
❈۴❈
همان تکاپو،
آن گیر و دار،
آن تکرار
همان زمانه
❈۵❈
که هرگز نخواست شاد مرا!
*
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب،نه روز،
❈۶❈
که این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست،
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید، یک تن ازین همرهان و همسفران
❈۷❈
که این گسسته!
غباری به چنگ باد هوا است!
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی!
همین تویی تو که ــ شاید ــ
❈۸❈
دو قطره، پنهانی
ــ شبی که با تو درافتد غم پشیمانی ــ
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی!
تویی
❈۹❈
همین تو،
که می آوری به یادمرا.
کامنت ها