گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فریدون مشیری:این سپیدار کهنسالی که هیچ از قیل و قال ما نمی آسو...

❈۱❈
این سپیدار کهنسالی که هیچ از قیل و قال ما نمی آسود
این حیاط مدرسه این کبوترهای معصومی که ما روزی به آن ها دانه می دادیم
❈۲❈
این همان کوچه همان بن بست
این همان خانه همان درگاه این همان ایوان همان در... آه!
❈۳❈
از بیابان های خشک و تشنه از هر سوی صد فرسنگ
در غروبی ارغوانی رنگ با نشانی های گنگ و دور
❈۴❈
آمدم تا هفت سال از سر گذشتم را بشنوم شاید
از اشارت های یک در از نگاه ساکت یک پنجره یک شیشه یک دیوار
❈۵❈
در حرم در کوچه در بازار آمدم خود را مگر پیدا کنم
کیف زرد کوچکی بر پشت
❈۶❈
نیزه ای از آن قلم های نیی در مشت گوش ها از سوز سرما سرخ
رهگذر بر سنگفرش راه ناهموار آمدم شاید ناگهان در پیچ یک کوچه
❈۷❈
چشم در چشمان مادر واکنم های های اشتیاق سالها را
سردهیم وانچه در جان و جگر یک عمر پنهان کرده ایم
❈۸❈
سر در آغوش هم آریم و به یکدیگر دهیم هیچ
در میان ازدحام زائران پای تا سر گوش
❈۹❈
شاید از او ناله ای در گیر و دار این همه فریاد مانند باشد در فضا
هرچند نامفهوم در رواق سرد و ساکت
❈۱۰❈
می دویدم در نگاه صد هزار آیینه کوچک
شاید از سیمای او در بازتاب جاودان این همه تصویر مانده باشدی سایه ای
❈۱۱❈
هر چند نامعلوم هیچ
هیچ غیر از بغض تاریک ضریح هیچ غیر از شمع ها و قصه بر پر زدن در اشک
❈۱۲❈
هیچ غیر از بهت محراب آه هیچ غیر از انتظار کفش کن
باز می گشتم زخم کاری خورده ای تا
❈۱۳❈
جاودان دلتنگ ز بیابان های خشک و تشنه صد فرسنگ صد فرسنگ
پیش چشمم گردبادی خاک صحرا را چون دل من از زمین می کند و می پیچاند و تا اوج فضا می برد
❈۱۴❈
خود نمی دانم موجی از نفرین این بیچاره آدم بود
و در چشمان کور آسمان می ریخت یا که باد رهگذر سوقات انسان را به درگاه
❈۱۵❈
خدا می برد خاک خواهی شد
از رخ آیینه ها هم پاک خواهی شد چون غباری گیج گم سرگشته در افلاک خواهی شد 

فایل صوتی بهار را باورکن سوغات یاد

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها