فریدون مشیری:پرواز می کردیم بالای سر خورشید
❈۱❈
پرواز می کردیم
بالای سر خورشید
در آبی گسترده می تابید
❈۲❈
بیدار روشن پاک
پایین سراسر کوه بود کوه بود کوه
با صخره های سرکشیده تا پرند ابر
با کام خشک دره های تنگ
❈۳❈
افسرده در آن نعره تندر
افتاده در آن لرزه کولاک
من در کنار پنجره خاموش
❈۴❈
پیشانی داغم به روی شیشه
نمناک
با کوه حرفی داشتم از دور
ای سنگ تا خورشید بالیده
❈۵❈
ای بندی هرگز ننالیده
پیشانیت ایوان صحرا ها و دریا ها
دیروزها از آن ستیغ سربلندت همچنان پیدا
❈۶❈
خود را کجاها می کشانی
سوی بالاها و بالاها
با چشم بیزار از تماشاها
ای چهره برتافته از خلق
❈۷❈
ای دامن برداشته از خاک
ای کوه
ای غمناک
پرواز می کردیم
❈۸❈
بالای سر خورشید
در آبی گسترده می تابید
بیدار روشن پاک
من در کنار
❈۹❈
پنجره خاموش
در خود فرو افتاده چون آواری از اندوه
سنگ صبور قصه ها و غصه ها آواری از اندوه
❈۱۰❈
جان در گریز از اینهمه بیهوده فرسودن
در آرزوی یک نفس زین خاک در خون دست و پا گم کرده
دور و دورتر بودن
با خویش می گفتم
❈۱۱❈
ای کاش این سیمرغ سنگین بال
تا جاودان می راند در
افلاک
کامنت ها