فریدون مشیری:باز له له می زند از تشنه کامی برگ. باز می جوشد سراپای درختان را غبار مرگ
❈۱❈
باز له له می زند از تشنه کامی برگ.
باز می جوشد سراپای درختان را غبار مرگ
باز میپیچد به خود
ــ از سیلی سوزان گرما ــ
❈۲❈
تاک
می فشارد پنجه های خشک و گردآلود را بر خاک.
باز باد از دست گرما می کشد فریاد
❈۳❈
گوییا می رقصد آتش میگریزد باد!
باز میرقصد به روی شانه های شهر
شعله های آتش مرداد
رقص او چون رقص گرم مارها
❈۴❈
بر شانه ضحاک!
سر بر آر از کوه، با آن گاوپیکر گرز
ای نسیم درّهء البرز...!
کامنت ها