فریدون مشیری:سینهء صبح را گلوله شکافت! باغ لرزید و آسمان لرزید
❈۱❈
سینهء صبح را گلوله شکافت!
باغ لرزید و آسمان لرزید
خواب ناز کبوتران آشفت
سرب داغی به سینه هاشان ریخت
❈۲❈
ورد گنجشک های مست گسست
عکس گل
در بلور چشمه
شکست.
❈۳❈
رنگ وحشت به لحظه ها آمیخت،
بر خونین به شاخه ها آویخت.
مرغکان رمیده
❈۴❈
خواب آلوده،
پر گشودند در هوای کبود
در غبار طلایی خورشید،
ناگهان صد هزار بال سپید،
❈۵❈
چون گلی در فضای صبح شکفت
وز طنین گلوله های دگر،
همچو ابری به سوی دشت گریخت.
❈۶❈
نرم نرمک،سکوت، برمی گشت
رفته ها آه بر نمی گشتند
آن رها کرده لانه های امید
دیگر آن دور و بر نمی گشتند
❈۷❈
باغ از نغمه و ترانه تهی ست.
لانه متروک و آشیانه تهی ست.
دیرگاهی است در فضای جهان
❈۸❈
آتشین تیرها صدا کرده.
دست سوداگرانِ وحشت و مرگ
هر طرف آتشی به پا کرده.
باغ را دست بی حیایی ستم،
❈۹❈
از نشاط و صفا جدا کرده
ما همان مرغکان بیگنهیم
خانه و آشیان رها کرده!
❈۱۰❈
آه، دیگر در این گسیخته باغ
شور افسونگر بهاران نیست
آه، دیگر در این گداخته دشت
نغمه شاد کشتکاران نیست
❈۱۱❈
پر خونین به شاخساران هست
برگ رنگین به شاخساران نیست!
اینکه بالا گرفته در آفاق
❈۱۲❈
نیست فوج کبوترانِ سپید،
که بر این بام می کند پرواز.
رقص فوارههای رنگین نیست
❈۱۳❈
اینکه از دور می شکوفد باز.
نیست رویای بالهای سپید،
در غبار طلاییِ خورشید.
❈۱۴❈
این هیولا، که رفته تا افلاک،
چتر وحشت گشوده بر سر خاک
نیست شاخ و گل و شکوفه وبرگ،
❈۱۵❈
دود و ابر است و خون و آتش و مرگ!
کامنت ها